دستم نمي رسد که تو را دست چين کنم،
اين شاخه هم که خر شده سر خم نمي کند
وقتي گل انار لبت قسمت من است ،
پائيز از علاقه ي من کم نمي کند
يک سيب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد
دادش به توکه نصف کني با من و...چه بد!
حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولي خدا
من را شريک بچه ي آدم نمي کند
برفم که ذره ذره مرا ذوب ميکني
در آخرين سپيده دم قلٌه ي نگاه
ديگر توجهي به جهنٌم نمي کند
از شعر دم نزن! تو که شاعر نمي شوي!
خامم که عاشقت شده ام، نه؟! بگو بله!
از او که پاي خوب و بدت ايستاده است
جز دل چه خواستي که فراهم نمي کند؟
باشد، بتاز اسب خودت را ، ولي سکوت
تنها جواب رج رج شلاقهاي تو
بي زحمت چمن به تو آوردهام پناه ،
اسبي که رام عشق تو شد رم نمي کند
|